کد مطلب:212678 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:38

حسن بن زیاد عطار کوفی
از اصحاب امام صادق (ع) [1] ، ثقه و جلیل القدر [2] ؛ و او همان است كه به محضر امام صادق (ع) مشرف شد، و عرض كرد: می خواهم دینم را بر شما عرضه بدارم. حضرت فرمود: بگو، عرض كرد: شهادت می دهم، نیست خدایی جز خدای یگانه و شریك ندارد، و شهادت می دهم كه حضرت محمد بن عبدالله (ص) بنده و فرستاده خداست، و اعتراف دارم كه آن چه آورده، همه از طرف خدای عالم است. حضرت فرمود: دین حق همین است كه تو می گویی. گفت: و شهادت می دهم كه علی (ع) امام من است، و مفترض الطاعه می باشد و خداوند اطاعت او را بر من واجب قرار داده؛ و هر كس او را بشناسد مؤمن است و هر كس جاهل به او باشد گمراه، و رد او كفر به خداست. سپس ائمه (ع) را شمرد و بیان كرد تا رسید به امام صادق (ع). حضرت فرمود: چه می خواهی، می خوانی تو را به این جهت دوست داشته باشم؟ تو را دوست دارم. [3] .

شیخ مفید (ره)، داستان عرضه كردن، حسن بن زیاد، دین خود را بر امام صادق علیه السلام، چنین آورده است:

حسن بن زیاد گوید: وقتی كه زید بن علی بن الحسین به كوفه وارد شد (آن گاه كه بر



[ صفحه 147]



حكومت هشام خروج كرده بود) مطالبی در ذهنم خطور كرد. از این رو قصد مكه كردم و از مدینه گذر نموده خدمت امام صادق (ع) رسیدم. حضرت بیمار بود و بر تختی به پشت خوابیده و شدیدا نحیف و لاغر گشته بود. عرض كردم: میل دارم دین خود را بر شما عرضه كنم، امام بر پهلو غلطید و نگاهی بر من انداخت و فرمود: حسن! تو را از این كار بی نیاز می دانم. سپس فرمود: بگو. آن گاه من گواهی بر توحید و نبوت و امامت دادم تا رسیدم به خود آن حضرت، و گفتم: گواهی می دهم كه شما به منزلت و مقام حسن و حسین و امامان پیش از خود هستید. فرمود: بس است، خواسته تو را دانستم؛ می خواهی كه تو را در اعتقاد به این امر به دوستی بشناسم و بر اعتقاد تو صحه بگذرام. گفتم: اگر مرا به دوستی بپذیری و عقایدم را صحیح بدانی البته كه به خواسته خویش رسیده ام. فرمود: تو را بر این اعتقاد به دوستی پذیرفتم... [4] .

نویسنده گوید: عده ای از اصحاب، دینشان را بر ائمه اطهار علیهم السلام عرضه داشته اند؛ كه از آن جمله: حمران بن اعین، و عمرو بن حریث، و خالد بجلی، و یوسف، و حسن بن زیاد است كه دین خودشان را بر امام صادق (ع) عرضه نمودند.


[1] رجال الطوسي، ص 183.

[2] رجال نجاشي، ص 35.

[3] رجال كشي، ص 361.

[4] امالي شيخ مفيد، مجلس 4، ح 6، ص 18.